بندیر bandir
سلام آقا
گفته بودم که نیایی، چون
اینجا کسی به راه تو چشم انتظار نیست..
یا هم اگر که هست ولی بی قرار نیست..
بر این بنده  مگیر که گفته اش از سر بی تابی بود.

آخر ای آفتاب، دیریست که ابرهای گناه آسمان را فرا گرفته اند و جز باران غم بر ما نمی بارد.
چشم زمینیان به ظلمت خو گرفته و آفتاب را از یاد برده اند.
آسمان تاریک است و زمین وحشی و پر از مردابهای متعفن.
حال که در این عالم یک صراط حق است و دگر راه ها باطل، صراط مستقیم را بی نور رویت چگونه توان جست،
که مردابها بسیارند و فریاد به مرداب افتادگان ترسی عظیم به جانمان افکنده است.
بیا تا اشعه های پاک کننده ات زمین و زمینیان را پاک گرداند و بخشکاند این مردابهای گناه را.
بیا ای آفتاب، که منتظرانت سخت حیرانند و سرگردان.
بیا که تا کنون به نور پشت ابر بسنده کردایم و در این ناکجاآباد به سختی راه پیموده ایم.
بیا که گیاهان هرزه ی گناه از هر طرف در جانمان ریشه دوانده و در غیبت تو، رشد از درخت وجودمان گرفته اند.
بیا که سرسبزی این زمین بی نور رخت وهمی بیش نیست و تا نیایی گلهای بندگی پژمرده اند و خشک.
بیا ای آفتاب...
.......................

بندیر یوسف



| ارسال به فیس بوک | ارسال به 100 درجه کلوب |