درود بر شما و بر بندگان شایسته ی خدا
داستان از اینجا شروع شد که تازه دور دوم ریاست جمهوری کسی که الان بهش میگن"یکی از سران فتنه 88" شروع شده بود و ما و خانواده هم چون کاندیدامون رئیس جمهور نشده بود تا چند ماه دمق بودیم تا اینکه یک شب همین آقای "یکی از سران فتنه 88" با یک عمامه ی دو رنگ سیاه و فیروزه ای، آمد خانه ی ما و بالای مجلس نشست و همه ی مردم اومدن دستبوسی ایشون.

امامه فیروزه ای و سران فتنه

البته نه اینکه واقعا امده باشد خانه ی ما. تو خواب مادرم اومده بود. خلاصه بعد از این خواب در اثر بی بصیرتی ای که شاید ناشی از سن و سال کم بود، با خود گفتم، نکند ما خانوادگی اشتباه کردیم و این شخص واقعا یکی از اولیا الله بوده و ما نمی دانستیم و بعد هم گذشت آنچه در دوران ایشان و بعد از ایشان گذشت و ما هم همچنان غافل از عمامه ی دو رنگ ایشان در خواب و عاجز از تعبیر این خواب عجیب تا اینکه ماجرای فتنه 88 و جریانات نفاق و کودتای رنگی و این سری از وقایع پیش آمدو در این زمان بود که پرده های جهل کنار رفت و بصیرت افزایی فتنه، تعبیر خواب را بر ما روشن ساخت و شد آنچه شد.. همین..(اینجا نوشتم که غیبت نشه).. بدرود

بندیر یوسف



| ارسال به فیس بوک | ارسال به 100 درجه کلوب |