سروده ای از حضرت آیت الله سید علی خامنه ای
هدیه به همه ی دوستان ولایتی


دل را ز بیخودى سر از خود رمیدن است
جان را هواى از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر داده‏ام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است
دستم نمى‏رسد که دل از سینه بر کنم
بارى علاج شوق، گریبان دریدن است
شامم سیه‏تر است ز گیسوى سرکشت
خورشید من برآى که وقت دمیدن است
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغ نگه در آرزوى پر کشیدن است
بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمى‏کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است



| ارسال به فیس بوک | ارسال به 100 درجه کلوب |