وكسي گفت چنين گفت كسي مي ايد مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي ايد
ما يقين داريم ان سوي افق مردي هست مرد اگر هست بدانيد كه ناوردي هست
ما نه مرداب كه حوئيم بيا برگرديم و نمك خورده ي اوييم بيا برگرديم
نه در اين كوه صداي همگان خواهد ماند آنچه در حنجره ماست همان خواهد ماند
خسته منشين كه حديبيه، حنيني دارد عاقبت صلح حسن، جنگ حسيني دارد
دشنه بردار كه بر فرق كسان بايد كوفت و قفس بر سر صاحب قفسان بايد كوفت
هرزه هر بته كه روئيد به داسش بنديم گرد خود هر كه بچرخد به خرامش بنديم
عابد و زاهد و شبخيز و مسلمانانند شير بي يال و دم و اشكم مولانايند
محرمان،«بايد» شان سيلي«شايد» خورده و عمل قفل اگر مرد بيايد خورده
ترسم آن روز كه از قله فرود آيد مرد سيصد و سيزده آدم نتوان پيدا كرد
ترسم آن روز كه مردان سرانجام آيند اين جماعت همه با بقچه ي حمام آيند
سفر دشت غريبي است نفس تازه كنيم آخرين جنگ صليبي است نفس تازه كنيم
سلام دوست عزيز
وبلاگ زيبايي داريد. فكر ميكنم اين شعر گوياي همه چيز است پس من حرفي نميزنم.
دوست شما دنيا.