و باز هم شب یلدا ...
و
کاش یلدای غمت را سحری بود
روح پژمرده ی ما را سفری بود

سخت دیوانه ام از هجر وجودت
کاش از صبح حضورت خبری بود

آقا ... شب یلدا می آید و می رود
اما چه کنیم یلدای غمت را ...
آقا ... در یلدای غمت شب زنده داریم تا صبح حضور ...
چشمانمان را به امید صبح باز نگه داشته ایم ...
چشمان منتظرمان را به نور ظهورت روشنی ببخش ...

آقا ...
« قلبم به احترام تو تطهیر شد بیا »

........................

(بندیر یوسف)

 



| ارسال به فیس بوک | ارسال به 100 درجه کلوب |